آرام جانم درسا آرام جانم درسا ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره
وبلاگ اجابت دعایموبلاگ اجابت دعایم، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

❤❤ בرسا اجابت یــڪ בعا

هشت ماهه شدی عشق زندگی ..........

  ای دل سپرده به غزل , قشنگ ترین غنچه ی راز! شرابی ترانه هام , تو بی قراری شبی اون بوسه ای که بی هوا,پرمی گیره روی لبی دوست دارم ترانه چشم,دوست دارم ترانه لب دوست دارم غزل نگاه,قسم به روز ,قسم به شب وقتی نگام که می کنی,با اون نگاه مبهمت تفسیر آسمون میشی ,بی اختیار می بوسمت رنگین کمون تو آسمون,دل اما بی قرارته وسعت آبی غزل , ترانه آینه دارته یه ثانیه ندارمت,دلتنگی یه ساعته من با تو آرم میگیرم, با تو خیالم راحته نیاز دم به دم تویی,به هر زبون تورو میخوام داری به چی فکر می کنی؟قشنگ ترین دقیقه هام من ازتو دل نمی کنم , همیشگی ترین بهار شبنم خاطر...
13 ارديبهشت 1391

یه رنگ تازه .......

سلام . شکوفه بهاری خوبی مامان ؟ انشاالله الان که داری این نوشته ها رو میخونی خوب و خوش و سرحال باشی . امروز که ساعت ١.٣٠ دقیقه بعد از ظهر شما تو خواب ناز بودی . داشتم فکر میکردم ..... وقتی نبودی ..... زندگی  ما چه رنگی بود ...... نمیدونم ..... گاهی فکر میکنم سبز بود ولی یه سبز کمرنگ ..... گاهی نه فکر میکنم ........ آبی بود یه آبی خوش رنگ ...... یه رنگ آروم یه رنگ ساده ..... . اما حالا  با وجود شما یه رنگ زنده س ......نمیدونم چه رنگی ...... یه رنگ تازه ....... یه رنگ مثل سبز ...... تازه . تازه مثل بهار ..... این رنگ مال زمانیه که میخندی و صدای خنده ت تموم خونه رو پر میکنه ......یا آبی ....... مثل دریا آروم و...
13 ارديبهشت 1391

بیا بیا ...... بیا بیا .......

اول سلام دختری خوبی خانمی ؟ سرحالی عزیزم ؟ امروز صبح که از خواب ناز پاشدی و اون نگاه خوشگلتو روی صورتم ریختی ..... بعد از خوردن فرنی ...... شروع کردی با عروسکات بازی کردن ..... منم تو آشپزخونه چهار چشمی حواسم بهت بود ...... یه کمی بعد گذاشتمت تو ی روروکت ...... دیدم رفتی طرف آکواریوم و اون دستای خوشگلتو بطرف ماهیها هی باز و بسته کردی ...... خوب که دفت کردم ..... متوجه شدم داری بهشون میگی بیا ..... بیا ...... بیا .....بیا ..... ای جونم مامانی دلم میخواست اینقده بوست کنم  از اون گنده هاش و آبداراش ...... خیلی جلوی خودمو گرفنم ....... حالا از صبح سینه خیز روی زمین هم که میری بطرف عروسکات .......ا ولش با ...
11 ارديبهشت 1391

کی مرواریدام در میان .....؟

سلام گلی مامانی خوبی خانمی ؟ دو سه روزه خیلی اذیتی و حسابی هر چی رو میبینی به لثه میکشی ..... وای که چه با حرص اینکارو میکنی ...... دیگه خواب راحت نداری ...... یه ربع . بیست دقیقه که میخوابی .با گریه پا میشی ... . قربونت برم کاش زودتر این مرواریدات بیرون بیان راحت شی ..... عکس های زیر رو امروز که به جون کرم سوختگیت افتادی رو ازت گرفتم . ببین خانمی ......     ...
11 ارديبهشت 1391

چه ماجرایی شد این پستونک ......

سلام به خانم گل خودم خوبی دخترم سرحالی عزیزم . منم خوبم . و بخاطر وجود شما خوشبخت و سرمستم . امروز یه اتفاقی افتاد که بامزه بود میخوام واست تعریف کنم . تصور کن شما تو روروک به سرعت باد ویژ ویژ اینور و اونور میرفتی که یهو دلت هوای پستونکت رو کرد و با ایما و اشاره که فقط مامان میدونه و بس بهم فهموندی که مامانی لطفا" پستونک . من همیشه اونو از سرش جدا میکردمو و بهت میدادم ولی این اولین باری بود که حواسم نبودو با سرش بهت دادم . اولش با تعجب نگاش کردی . همراه با سرش تو دهنت گذاشتی ولی خیلی زود متوجه شدی این نمیتونه درست باشه پس دوباره نگا نگاش کردی . تا اینکه فهمیدی جدا میشه . حالا دو تا یکی سر تو یه دستت یکی خو...
4 ارديبهشت 1391

روزی که درسا نی نی متفکر نشد .........

سلام سلام صد تا سلام به دخملی و خاله جونیاش . ببخشید یهو بیخبر رفتیم . دیگه تکرار نمیشه . در عوض کلی خبرای جدید از شما خانمم دارم که یکی یکی تعریف میکنم . اما این یکی رو کوتاه مینویسم . چون خیلی کار دارم اول یه پست برای شما و نظرات رو تایید کنم و به خاله جونیات سر بزنم . که خیلی دلم واسشون تنگیده . همه تون میدونید که وب مامان صبا و صدرا یه مسابقه به نام نی نی متفکر گذاشته که ما هم تصمیم گرفتیم دخملی رو تو مسابقه شرکت بدیم . خلاصه نهایت سعی خودمونو کردیم که شما متفکر بشی . نشد که نشد . هر کاری کردیم . که شما یه کوچولو متفکر به نظر برسی . اون روز خیال متفکری کلا" از ذهنت خارج بود .بابا جون اردوانی گفتند مامانی مژ...
3 ارديبهشت 1391